امام موسى صدر رئیس مجلس اعلاى شیعیان لبنان مردى بلندقامت با صدایى آرام است.
سیمایى خوشترکیب و تبسمى دائم بر لب دارد. گفت و شنود در اتاق امامموسى صدر واقع در هتل شرایتون میان ما سرگرفت و دو جلسه به طول انجامید. ایشان طى گفتوگویمان براى پاسخ به پرسشهاى من به تعدادى از منابع و کتابها استناد مىکردند، زیرا این پرسشها چنان که ایشان فرمودند مىتوانست باب گفت و گو را بین شیعه و اهل تسنن بگشاید و اشکالات و ایرادات دیدگاههاى هر کدام از آنها را در مورد دیگرى از بین ببرد.
عمامه سیاهى که روى سرش بود نظرم را جلب کرد. از او پرسیدم:
- چرا این عمامه سیاه را بر سر گذاشتهاید؟ آیا نماد حزن و اندوه همیشگى شما در شهادت امام حسین(ع) است؟
در حال حاضر عمامه سیاه نشانه گروهى از علماى شیعه است که از نسل پیامبر گرامى اسلاماند. اما علماى دیگر عمامه سفید بر سر مىگذارند و البته مىدانیم که نشانه علویان در گذشته عمامه سبز بود و عمامه سیاه نشانه عباسیان.
- نشانههاى مخصوص شیعه که آن را از دیگر فِرَق اسلام جدا مىکند چیست؟
آنچه از این سؤال به من مربوط مىشود تنها مسائل مربوط به شیعه امامیه و برادران اهل سنت است که اکثریت قاطع مسلمانان را تشکیل مىدهند. پیش از اینکه به پاسخ سؤال بپردازم، براى روشن شدن رابطه بین دو فرقه، کلامى از استاد احمد حسن باقور مىآورم.
ایشان در مقدمه کتاب المختصر النافع فى فقه الامامیه مىگوید: پیوند هر دو فرقه با اسلام و بر اساس ایمان به خدا و سنت پیامبر(ص) استوار است و هر دو فرقه در اصول فراگیر اسلام اتفاق نظر کامل دارند و تفاوت میان ایشان از اختلافات فقهى یا سیاسى فراتر نمىرود.
اما از نظر فقهى، همه شیعیان امامیه که تعدادشان در دنیا بیش از 100 میلیون نفر است، تنها طبق مذهب اهل بیت عمل مىکنند، در حالى که اهل سنت حد اقل به چهار مذهب تقسیم شدهاند.
در همین باره استاد باقور مىگوید: هنگامى که قدم به عرصه فقه تطبیقى بگذاریم، شکافى را که در اثر اختلاف نظر علمى میان دو نظر یا میان تصحیح و تضعیف احادیث ملاحظه مىکنیم، درمىیابیم که فاصله بین شیعه و اهل سنت مانند فاصله بین مذهب فقه ابوحنیفه و مذهب فقه مالکى یا شافعى است.
ما مىبینیم که همه این مذاهب در مسیر جستجوى حقیقت گام برمىدارند اگرچه شیوههاى آنها متفاوت است و معتقدیم که ثمره علمى این بحثِ فقهىِ درخور تجلیل، دقت نظر و حسن بررسى است. این ثمرات علمى، میراثى است درخور ستایش و تقدیر.
اما از نظر سیاسى، شیعیان اعتقاد دارند که بعد از پیامبر خلافت مختص على، علیه السلام، است نه کس دیگر و پیامبر اکرم(ص) بر این مطلب تصریح کردهاند، در حالى که اهل سنت به این نص ملتزم نشدند.
- بسیـــارى از نویسندگان و نظریهپردازان معتقدند که شیعیان از مشکلاتى که در مسئله خلافت رخ داد، براى درهم کوبیدن هویت عربى و برچیدن حکومت عربها استفاده کردهاند و با همین نظریه علت گسترش مذهب تشیع در میان موالى که آرزوى نابودىِ اقتدارِ عرب را در سر مىپروراندند، روشن مىشود.
نظر حضرتعالى در مورد این تهمت که به شیعه نسبت داده مىشود، مبنى بر اینکه اصل پیدایش مذهب تشیع با هدف درهم شکستن اقتدار عربها بوده است، چیست؟
بین پیدایش و نمود مذهب تشیع و آنچه در سؤال مطرح شد یعنى میل و علاقه موالى براى درهم شکستن اقتدار عربها هیچ ارتباطى وجود ندارد.
این عدم رابطه از سه جهت است:
اول اینکه پیامبر(ص) نخستین کسى بود که دوستان و شاگردان على علیهالسلام را شیعه نامید و این بنا بر نقل سیوطى در«الدُّرُّ المنثور» است.
دوم اینکه گسترش شیعه بلافاصله پس از پایان یافتنِ ماجرای سقیفه صورت گرفت. على علیهالسلام خانهنشین شد و بیعت نکرد و بزرگان صحابه، مثل ابوذر غفارى، حذیفه بن یمانى، خزیمه بن ثابت، ذوالشهادتین، عمار یاسر، ابوایوب انصارى، خالد بن سعید بن عاص اموى و قیس بن سعد بن عباده خزرجى به پشتیبانى از او برخاستند. اینها غیر از بنىهاشم بودند که در پیشاپیششان عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر بود.
سوم اینکه فراخوانى براى تسلط اعراب در حکومت، در زمان امویان یعنى بیش از 40سال بعد از پیدایش تشیع روى داد. همین دعوت بود که به عباسیان که شیعه نبودند اجازه داد تا به کمک موالى حکومت امویان را درهم بشکنند و دولت عباسى را بر خرابههاى آن برپا سازند.
بنابراین، چه ربطى مىتواند بین تشکیل جامعه شیعه و گرایش موالى براى درهم کوبیدن سلطه اعراب وجود داشته باشد؟ بسیارى از دانشمندان مسلمان قبول ندارند که پیامبر(ص) به خلافت على یا یکى از خاندانش سفارش کرده باشد.
زیرا او معتقد بود که شایسته است این مسئله با مشورت همه مسلمانان انجام شود و البته این سخن کاملاً مخالف عقیده شیعیان است که مىگویند پیامبر(ص) در غدیر خم به جانشینى على(ع) سفارش فرمود.
- آیا خلافت از آنِ على و فرزندانش بود و اصلاً حقیقت غدیرخم چیست؟
در مورد اینکه جانشینى پیامبر حق على(ع) بود به سه حدیث که از اهل سنت روایت شده است، بسنده مىکنم:
اول؛ حدیثى که احمد در کتاب مسند خود روایت کرده که پیامبر به خویشاوندانش در مکه و در یومالدار فرمود: همانا من سعادت دنیا و آخرت را برایتان آوردهام و خداوند به من دستور داده که شما را به آن دعوت کنم، پس کدام یک از شما مرا در این کار یارى مىکند تا برادر، وصى و جانشین من گردد؟
در این هنگام على علیهالسلام برخاست و گفت: من یا رسولاللَّه. پس نبى اکرم(ص) دست بر گردن او افکند و خطاب به آن جماعت فرمود: این، برادر، وصى و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و اطاعتش کنید.
دوم؛ حدیث روز غدیر، مبنى بر اینکه با على به عنوان خلیفه بعد از نبى اکرم(ص) بیعت شد. وقتى که پیامبر به آنها فرمود: «این على جانشین، وصى و وارث بعد از من است. سخنش را گوش دهید و اطاعتش کنید.
بدانید که هر کس را من مولاى اویم على مولاى اوست. خدایا دوستداران او را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش، یاران او را یارى کن و کسانى را که رهایش کنند واگذار.» سپس فرمود: «حاضران به غایبان خبر دهند.» امام احمد در کتاب مسند خود بعد از ذکر حادثه غدیر خم نقل مىکند: ابوبکر و عمر از اولین کسانى بودند که با على علیهالسلام بیعت کردند. عمر به او گفت: گوارایت باد اى پسر ابوطالب. تو مولاى من و هر زن و مرد مؤمن گشتى.
سوم؛ آنچه خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود و سیوطى در الدُّرُّ المنثور و بسیارى دیگر نقل کردهاند که آیه الیَوم أکمَلْتُ لَکُم دینکم و أتمَمْتُ عَلَیکُم نِعمَتى و رَضیتُ لَکُمُ الإسلامَ دیناً در روز غدیر یعنى پس از اثبات ولایت على علیهالسلام از سوى پیامبر(ص) نازل شده است. اما عقیده ما به اینکه خلافت بعد از على علیهالسلام به فرزندان او و بعد از آنها به فرزندانشان تعلق مىگیرد به علت نص پیامبر اسلام درباره آنان است، به طورى که روایات زیادى از جانب اهل سنت گواه بر این مطلب است.
از جمله این روایات روایتى است که در کتاب «فرائد السمطین» نوشته شیخ جوین شافعى نقل شده است که سندش به ابنعباس مىرسد. حضرت فرمود: همانا جانشین من على بن ابیطالب و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین هستند و پس از آن دو امام از نسل حسیناند.
اما حقیقتِ وصیتِ غدیر خم در روایتى که از زید بن ارقم نقل شده، چنین آمده است: هنگامى که رسول خدا صلىاللَّه علیه و آله و سلم از آخرین حجشان برمىگشتند، در غدیر خم فرود آمدند و دستور دادند جهاز شتران را جمع کنند.
پس از جمعآورى، آنها را منبر قرار دادند و بر فراز آن قرار گرفتند و گفتند: من دعوت حق را اجابت کردم. در میان شما دو چیز گرانبها به جا گذاشتهام که یکى از دیگرى پرارجتر است: کتاب خدا و خاندانم. پس بنگرید که بعد از من چگونه با آن دو رفتار مىکنید. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمىشوند تا اینکه در حوض بر من وارد شوند.
سپس فرمودند: خداوند عز و جل مولاى من و من مولاى مؤمنانم. سپس دست على را گرفت و فرمود: مَنْ کُنْتُ مَولاه فَهذا عَلِىٌ ولیهُ. اللّهُمَّ والِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه. امام احمد در مسند خود آنچه را قبلاً به آن اشاره کردیم افزوده و سیوطى به تواترِ آن اعتراف کرده است و چگونه این حدیث متواتر نباشد در حالى که افزون بر 100 سند دارد و بیش از 70 صحابى آن را روایت کردهاند!
- بعضى از غُلات شیعه موضعگیریهاى منحرفانه و عجیب داشتهاند که خروجى آشکار از دین و تلاشى بتپرستانه است. بعضى از آنان على را خدا مىدانند و ... نظر شما در مورد آنها چیست؟
موضع ما در مقابل این گروههای افراطى همان موضع بیشتر مسلمانان بدون هیچ تفاوتى است. اولاً درباره آنان که على علیهالسلام را خدا قرار دادهاند، جواب ما به آنها این است که على بشر است که آفریده شده و معبود نیست و هر که غیر خدا را معبود بداند کفر ورزیده است. ما نیز ایمان داریم که پیامبرى حق محمد(ص) است و على(ع) نسبت به او خادمى بیش نیست، چنانکه سخن خود حضرت على(ع) در این باره این است که: أنَا خادمُ محمد کنتُ اخیط ثوبه و أخصف نعله (من خدمتگزار محمد بودم. لباس او را مىدوختم و کفشش را وصله مىزدم).
بهعلاوه، این افراد با این عقیده، در ذات خداوند متعال به خطا رفتهاند. همچنین باید بدانى که همه اینها نوعى فتنه است و هر که به آن دامن بزند مورد لعن است.
- نظریاتى هست که مىگوید على(ع) یک فرد سیاسى شایسته براى رهبرى حکومت نبود؛ در حالى که معاویهبن ابىسفیان مرد سیاست بود. نظر شما چیست؟
استاد عقاد در کتاب «عبقریه الامام» اینگونه به سؤال شما پاسخ مىدهد: آنچه مسلم است و جاى بحث ندارد، این است که على چنان بهرهاى از زیرکى و تیزهوشى داشت که هیچ انسان با وجدانى آن را انکار نمىکند.
در هنگام قضاوتهاى مشکل به بهترین وجه عمر و عثمان را نصیحت و راهنمایى مىکرد و بیشتر از همه خلفا به بحث کنندگان، جویندگان و فرهیختگانِ مذاهب شبیه بود. اخلاق مردم را مىفهمید و آگاه به اسرار سینهها بود... این مطلب مورد توافق است و در آن اختلافى نیست.
گروهى مىگویند: او بهره زیادى از فهم و نظر داشت، اما آنچنان که لازمه هنگام شدت و سختى است عمل نمىکرد. على(ع) خود اینچنین نظر دارد.
مىفرماید: به خدا قسم معاویه از من باهوشتر نیست ولى اهل خیانت و گناه است و اگر خیانت ناپسند نبود من از زیرکترین مردم بودم و ابناثیر نیز در النهایه درباره همین موضوع از امام على(ع) این سخن را روایت کرده است: «بسیارى از اوقات انسانِ آگاه و بصیر راه مکر و حیله را مىداند ولى در برابرش مانعى از تقواى الهى است.»
این گفتار بر این نکته تأکید مىکند که على(ع)، که خدمتگزار دین است، نپذیرفت که براى پیروزى زودگذر، دین را فدا کند. همانگونه که هر انسان صاحب عقیده و آرمانى چنین است؛ در حالى که معاویه که در پى تشکیل سلطنت بود از فدا کردن هر چیز، اگرچه دین باشد، بیم نداشت.
- دوست دارم درباره وظیفهتان بپرسم. وظیفه خودتان را در مقام رهبر شیعیان لبنان، بهویژه در گذر از شکاف موجود بین شیعه و سنى، چگونه ارزیابى مىکنید؟
هماکنون نزدیک به صد میلیون شیعه مسلمان، با همه تواناییها، مهارتها، کشورها، دانشگاهها و امکانات بشرى دیگرى که دارند، در برههاى طولانى، از سایر برادران مسلمان خویش طرد شدهاند، آن هم به دلایل و اسبابى که ارتباطى با دین ندارد. این منزوى ساختن آنها به نفع مسلمانان نخواهد بود، بلکه باعث مىشود در شرایطى که نیازمند به تمام توان خویش هستند، دچار ضعف و تزلزل گردند.
تلاش من بر این است که از طریق روشن ساختن آرا و افکار ایشان و تبیین دیدگاههاى آنها دو امر را بر تمام مسلمانان عالم مورد تأکید قرار دهم: اول اینکه هیچ دلیلى براى این طرد کردن و منزوى ساختن نیست و دوم اینکه شیعیان، مسلمانانى شایستهاند و اسلام با گذشت و سعهصدر تفاوتهاى میان شیعیان و برادرانشان را تحمل مىکند. همچنان که در مورد اختلافات بین سایر مذاهب نیز اینطور است.
از این گذشته تفاوت بین مذاهب و اختلاف آنها باعث پیشرفت تفکر اسلام است و هر مسلمانى در ضمن این اختلافات مىتواند حرکت کند. به همین دلیل بنده با تأکید فراوان آمادگى خود را براى دنبال کردن این گفتمان مقدس بین شیعه و سنى و جواب دادن به همه پرسشها و برطرف کردن و رد همه اتهامها و بالاخره هرگونه ابهام در مواضع شیعه و آراء و افکارش اعلام مىدارم.